بر [شمار] برادران خود بیفزایید ؛ زیرا هرمؤمنی را در روز قیامت، شفاعتی است . [رسول خدا صلی الله علیه و آله]
عرشیات
حکایت پادشاه جهود و(48)
یکشنبه 92 شهریور 3 , ساعت 11:16 صبح  

درد طلب،

 

( 633)پس بدان این اصل را‌، ای اصل‌جو

 

هرکه را درد است او برده است بو

  ( 634)هر که او بیدار‌تر پر درد‌تر

 

هرکه او آگاه‌تر‌رخ زرد‌تر

 

اصل: بیخ و ریشه درخت و هر نوع رستنى، پایه و اساس، نژاد و گوهر، هر چه مبناى چیز دیگر باشد، قاعده‏ى کلى.

 اصل جو: کسى که ریشه و کنه چیزى را جست و جو کند، خدا جو.

درد: ادراک چیزى منافى طبع، در اصطلاح صوفیه، بى‏قرارى و سوزش دل در طلب چیزى، احساس رنج شدید از نیافتن مطلوب.

            ازین مشتى ریاست جوى رعنا هیچ نگشاید             مسلمانى ز سلمان جوى و درد دین ز بو دردا[1]

            هر خسى از رنگ گفتارى بدین ره کى رسد             درد باید عمر سوز و مرد باید گام زن‏[2]

            کفر کافر را و دین دیندار را             ذره‏ى دردت دل عطار را[3]

بو بردن: مجازا، پى بردن بوجود یا محل چیزى، معرفت و آگاهى بنحو اجمال.

 ( 633) پس این اصل را مسلم بدار که هر کس درد دارد بویى از حقیقت بمشامش رسیده است.( 634) آن که بیدارتر است پر دردتر و آن که آگاه‏تر است رخ زردتر خواهد بود.

 

مولانا نتیجهْ سخنان پیشین را در این ابیات به صورت اصل و قاعدهْ کلی چنین بیان می‏کند: زاری و جست‌وجوی سالک در راه معرفت و وصال حق، نشانهْ آن است که او از حقیقت، آگاهی کلی دارد و همین بو بردن، او را به طلب واداشته است. این آگاهی همواره درد و طلب را می‏افزاید و آن هم آگاهی را بیشتر می‏کند. باز مولانا به این سخن بر می‏گردد که زاری نشانهْ آگاهی از جبّاری حق و دیدن زنجیر جبّاری حق است، نه نشانهْ غفلت از آن و طبیعی است که هرکه در زنجیر باشد، می‌نالد و شادی نمی‌کند.

 

( 635)گر زجبرش آگهی‌زاریت کو

 

بینش زنجیر جبّاریت کو‌

  ( 636)بسته در زنجیر‌چون شادی کند‌

 

کی اسیر حبس آزادی کند‌

  ( 637)ور تو می‏بینی که پایت بسته‏اند

 

بر تو سرهنگانِ شه بنشسته‏اند

  ( 638)پس تو سرهنگی مکن با عاجزان

 

زآن که نبود طبع و خوی عاجز آن

  ( 639)چون تو جبر او نمی‏‏بینی، ‌مگو

 

ور همی‏ بینی‌نشان دید کو

  ( 640)در هرآن کاری که میل استت بدان

 

قدرت خود را همی ‏بینی عیان

  ( 641)وندرآن کاری که میلت نیست وخواست

 

خویش را جبری کنی‌کاین از خداست

 

زنجیر جبّاریت: یعنی اعمال قدرت حق،

آزادى کردن: کارهاى مناسب مردم آزاد و غیر بندى کردن، شکر و سپاس گفتن.

سرهنگانِ شه: کنایه از عوامل و مظاهر قدرت حق است.

سرهنگی مکن: یعنی اظهار قدرت مکن. فرد عاجز و ناتوان طبعاً نمی‏تواند اظهار قدرت کند و تو عاجزی. دیگران هم مثل تو عاجزند و تو نباید در برابر آنها اظهار قدرت کنی، زیرا همه در زنجیر جبّاری حق گرفتاریم.  

آن: اشاره به سرهنگی کردن است، اظهار قدرت کردن.

زآن که نبود طبع و خوی عاجز آن: یعنی تو فرد عاجزی، طبعاً انسان عاجز نمی تواند اظهار قدرت کند.

مگو: دراینجا یعنی ادعا نکن.

نشان دید کو: یعنی اگر جباری خدا را می بینی نشان? این دیدن کو.

( 635) اگر واقعاً از جبر او آگاهى پس ناله و زاریت کو و جنبشى که زنجیر جبارى در تو ایجاد مى‏کند کجا است.( 636) آن که زیر زنجیر است چگونه خندان و شادمان خواهد بود؟ چوب شکسته چگونه ستون بنا و عمارت مى‏گردد. آن که اسیر زندان است کى حرکات آزادى مى‏کند؟ آن که گرفتار بلا است کى و چگونه شادى مى‏کند؟ ( 638) اگر واقعاً تو جبر مى‏بینى و مى‏بینى که پاى ترا بسته و مأمورین و سرهنگان شاه بالاى سرت ایستاده‏اند و کوچکترین اختیارى از خود ندارى. ( 640) حقیقت این است که تو بهر کارى که مایل هستى و هر راهى را که اختیار کرده و مى‏پسندى خود را براى انجام آن کار و قدم زدن در آن راه مختار و توانا مى‏بینى: (بدلیل اینکه به آن کار اقدام مى‏کنى) ( 641) بعکس در کارى که بانجام آن مایل نیستى جبرى شده مى‏گویى با خداست.

به هرحال نشانهْ توجه به جبّاری پروردگار، زاری و اظهار عجز است، اگر آن را نمی‏بینی ادعا مکن و اگر می‏بینی علامت آن چیست؟

مولانا می گوید: نتیجه‏ى اخلاقى شهود جبر، ترک اعتراض و بستن زبان طعن و اعتراض است زیرا کسى که آفرینش را مقهور قدرت و تصاریف قضاى الهى مى‏بیند بدین نتیجه مى‏رسد که هیچ کس بدان چه مى‏کند سزاى ملامت و نفرین و طعن و نکوهش نیست .پس دید جبر با تکفیر و لعنت منافات دارد و هر که خود را اسیر بند قضا مى‏یابد حال دیگران را با حال خود قیاس مى‏گیرد اما کسى که تصرف در بد و نیک خلق مى‏کند و داورى در پیش مى‏آورد بى‏گمان از عجز خود و رویت جبارى حق غفلت دارد.

 مولانا ایراد دیگری بر جبریان می گیرد ومی گوید که: در رفتارشان تناقض است براى آن که هر کارى که مطابق میل و شهوت نفسانى باشد دو اسبه بدان مى‏تازند و ده مرده براى حصول آن مى‏کوشند و خویش را داراى قدرت موثر و مختار مطلق مى‏بینند ولى کارى که خلاف میلشان باشد بخدا باز مى‏گذارند و پاى قضا و تقدیر الهى را بمیان مى‏کشند و خود را مجبور و معذور وانمود مى‏کنند و این یکى از نمونه‏هاى نفاق بشر است، آن نفاقى که با همه کس حتى با خدا هم بکار مى‏برد. در صورتى که اگر انسان قادر بر فعل نباشد در هیچ موردى نباید کوشش کند و همه جا باید بتاثیر قدرت الهى و جریان قضا نظر افکند، این تناقض گواه آنست که جبریان عقیده جبر را بهانه‏اى براى ترک عبادت و مجاهده قرار داده‏اند و در گفته‏ى خود اخلاص نمى‏ورزند.



[1]   - دیوان سنایى، ص 55

[2]   - همان مأخذ، ص 485

[3]   - منطق الطیر، ص 14

 


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
درباره وبلاگ

عرشیات

محمدرضا افضلی
تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد ....
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 490 بازدید
بازدید دیروز: 678 بازدید
بازدید کل: 1401602 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
فهرست موضوعی یادداشت ها
دین . عرفان . مثنوی .
نوشته های پیشین

اردیبهشت 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
اردیبهشت 93
خرداد 93
تیر 93
مرداد 93
شهریور 93
مهر 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
بهمن 93
اسفند 93
فروردین 94
اردیبهشت 94
خرداد 94
تیر 94
مرداد 94
شهریور 94
مهر 94
آبان 94
آذر 94
دی 94
بهمن 94
اسفند 94
فروردین 95
اردیبهشت 95
خرداد 95
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
لوگوی وبلاگ من

عرشیات
لینک دوستان من

معماری نوین
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(222)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(221)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(220)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(219)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(218)
[عناوین آرشیوشده]